مانده در قطبی ترین پهناور این چرخ،
رنگ فریب نامردمی ها،
سفید ...
اما سرد !
ای دوست
این روزها
با هرکه دوست می شوم
احساس می کنم
آنقدر دوست بوده ایم
که دیگر
وقت خیانت است
یک زمان
در یک مکان
با مرگ میعاد خواهم داشت
کاش
آن زمان وآن مکان
اینجا و اکنون بود
1
ایوب نبودم
نه آنکه صبرم نباشد
ایمانم نبود.
2
بیست و اندی سالش است
می داند تمام مردها سر و ته یک کرباسند
اما نمی داند کرباس چیست.
3
روزی نمی دانم چه کسی
ذهنمان را با ترس ِ از گناه شخم زد
و هیچ دانه ی لذتمان نروئید.
4
دستت را نشُسته بودی
جای زخم هایی که زدی
عفونت کرد.
5
تو لغزیدی و...
سرنوشت من کبود شد
فرار نکن
لااقل شماره ی اورژانس را به من بده.
6
روسپیان باکره را
مردان ِ فاحشه تفسیر می کنند
چونان که در سیاهنامه
جز نام جندگان بر جا نمی ماند.